* برادریت بجا بزغاله یکی هفت صنار {برادری و دوستی کاری به داد و ستد ندارد – حساب حساب کاکا برادر }
* برای عید بود گوسفند قربانی {اگر گوسفندی را به مهمانی دعوت کنند برای قربانی کردن است }
* بزک نمیر بهار می آید کنبزه با خیار می آید {وعده دور و دراز دادن به کسی که اکنون نیاز مند چیزی است }
* علف به دهان بزی باید شیرین بیاید {پذیرش و قبول طرف شرط است – باید مورد پسند خاطر او قرار بگیرد }
* قصاب را غم پیه است وگوسفند را غم جان {هر که به فکر خویش است .وکوسه به فکر ریش است }
ره رو آن است که آهسته و پیوسته رود
خرگوشی لاک پشتی را به مسخره گرفت و حرکت آهسته و آرام او را مضحک توصیف کرد لاک پشت با متانت به او جواب داد حالا تو با آن تندو تیزی و چالاک و چابکی و من با همین حرکت آهسته حاضرم با تو مسابقه ای برگزار کنم ببینم تو تاچه حد موفق خواهی بود . خرگوش از پیشنهاد لاک پشت فورا استقبال کرد قرار شد از همان جایی که بودند به طرف دروازه شهر حرکت کنند تا معلوم شود کی زود تر می رسد و برنده مسابقه خواهد شد
هر دو با هم حرکت کردند خرگوش از همان اول کار دویدن را آغاز کرد تا نزدیکی دروازه ی شهر که رسید با خود گفت : من که برنده بودنم مسلم است چرا اینجا زیر این درخت قدری استراحت نکنم پس همان جا خوابید و به خواب خرگوشی رفت
ام لاک پشت به حرکت لاک پشتی خود ادامه داد تا دم دروازه شهر رسیده بود ، دید که خرگوش که احتمالا تازه از خواب بیدار شده بود شتابان دارد به طرف دروازه شهر می آید . ولی دیگر دیر شده بود و لاک پشت برنده خرگوش شر منده و بازنده را به نصیحت گرفت و گفت :
ره رو آن نیست که گهی تند وگهی آهسته رود ره رو آن است که آهسته و پیوسته رود
((مسخ )) یا به تعبیر دیگر تغییر شکل انسانى به صورت حیوان مسلما موضوعى بر خلاف جریان عادى طبیعت است ، البته ((موتاسیون )) و جهش و تغییر شکل حیوانات به صورت دیگر در موارد جزئى دیده شده است ، و پایه هاى فرضیه تکامل در علوم طبیعى امروز بر همان بنا نهاده شده ، ولى مواردى که در آن موتاسیون و جهش دیده شده صفات جزئى حیوانات است ، نه صفات کلى ، یعنى هرگز دیده نشده است که نوع حیوانى بر اثر ((موتاسیون )) تبدیل به نوع دیگر شود، بلکه خصوصیاتى از حیوان ممکن است دگرگون گردد، و تازه جهش در نسلهائى که به وجود مى آیند دیده مى شود، نه اینکه حیوانى که متولد شده است با جهش تغییر شکل دهد، بنابراین دگرگون شدن صورت انسان یا حیوانى به صورت نوع دیگر امرى است خارق العاده .
آناهیتا ایزد بانوی آب های روان، زیبایی، فراوانی و برکت در دوران پیش از اسلام بوده است.
آناهیتا یا انهیت که ساخته شده از دو واژه ان + هیت است به معنای پاک و بی آلایش است .
اروپاییان همین کلمه را با تغیراتی به نام آنیتا تغیر دادند که از آیین میترایی باستانی ایران گرفته شده است . آناهیتا در پهلوی به نام “اردویسور اناهیتا” میباشد در ادبیات مزدیسنا ایرانی به نام فرشته ( ایزد ) نگهبان آب – فراوانی – زیبایی – باروری نام دارد و در نزد ایرانیان کهن بسیار مقدس و نماد پاکی و بی آلایشی اهورامزدا بوده است
بنای معروف به معبد آناهیتا در مرکز شهر کنگاور بر سر راه همدان کرمانشاه واقع شده است.
برای نخستین بار در سال 37 میلادی «ایزدور خاراکسی» در کتاب خود تحت عنوان «ایستگاهها و چاپارخانههای پارت» از کنگاور به صورت «کنکوبار» نام برده و آن را معبد و پرستشگاهی برای الهه «آرتمیس» دانسته است.
ضرب المثل
ü آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی - یک شکم در آدمی نگذاشتی {گربه مسکین اگر پر داشتی – تخم گنجشک از زمین بر داشتی – یعنی اگر قدرتی به دست آدم نا اهل بیفتد رعایت هیچ کس و هیچ چیز را نمی کند}
ü کله گنجشک خورده است {بسیار پر حرف است – چانه اش یک لحظه از گفتن باز نمی ماند }
ü گنجشک امسالی گنجشک پارسالی را قبول ندارد {چیزی نیاموخته می خواهد شخص با تجربه ای را آموزش دهد }
ü گنجشک روزی بودن {کسی که دست به دهن است به اندازه گذران خود در آمد دارد }
ü مغز گنجشک خورده {روده درازی می کند – بسیار حرف می زند }
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین ثم الصلوه و السلام علی اشرف الانبیاء والمرسلین محمد (ص) و علی اهل بیت طاهرین ثم بعد
و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون (سوره بقره ایه 30) (بیاد آر ) هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود من بر روی زمین جانشینی {نماینده ای }قرار خواهم داد فرشتگان گفتند پرودگارا آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خون ریزی کند ؟! حال آن که تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم و تو را تقدیس می کنیم (و برای جانشینی شایسته تریم ) فرمود من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید
ضرب المثل
کار بوزینه نیست نجاری کردن {هر کسی را بهر کاری ساختن }
میمون بازی در آوردن {اداها و کار های بی معنی کردن – رقاص بازی کردن }
میمون در حمام بچه اش را زیر پا می گذارد
{در روزگار تنگی و بد بختی مهر ومحبت نسبت به دیگران فرو کش می کند }
میمون هر چه زشت تره بازیش بیشتره {در مورد درد سرهای آدم نفهم و مزاحم نسبت به دیگران به کار می رود }
احادیث
در حدیث از امام رضا علیه السلام منقول است که حضرت رسول (ص) نهی فرمودند از کشتن پنج جانور
1- صرد صوام که مرغی است در میان نخلستان می باشد
2- هدهد
3- مگس عسل{زنبور عسل }
4- مورچه
5- وزغ
و امر به کشتن پنج جانور فرمود
1- کلاغ
2- کور کوره
3- مار
4- عقرب
5- سگ درنده
در حدیث دیگر از حضرت علی ابن الحسین (ع) منقول است که آن کاکلی که بر سر هد هد است از دست مالیدن حضرت سلیمان (ع) به هم رسیده است زیرا که روزی نری با ماده خود خواست که جمع شود و ماده مضایغه می کرد نر گفت که می خواهم فرزندی به هم رسد که خدا را یاد کند پس ماده راضی شد چون خواست تخم بگذارد ، نر گفت که تخم را کجا می گذاری ؟ ماده گفت که می خواهم دور از راه بگذارم نر گفت که اگر نزدیک راه بگذاری بهتر است که اگر کسی بیاید گمان کند که برای چیدن به اینجا آمده ای آن چنین کرد چون نزدیک شد که جوجه بیرون آورد نا گاه دیدند که حضرت سلیمان (ع) با لشگرش می آیند و مرغان بر سر ش سایه کرده اند ماده گفت که اینک حضرت سلیمان (ع) با لشگرش رسید و می ترسم که ما و تخم ما را پایمال کند ، نر گفت که حضرت سلیمان (ع)مرد رحیم و مهر بانی است آیا نزد تو چیزی هست که برای جوجه خود پنهان کرده باشی ؟ گفت بلی ملخی دارم که از تو پنهان کرده ام برای جوجه خود . ماده گفت آیا تو چیزی برای جوجه خود ذخیره کرده ای ؟ نر گفت بلی ، من خرمایی دارم .ماده گفت که پس تو خرمای خود را بر دار و من هم ملخ را بر می دارم و هر دو خدمت حضرت سلیمان (ع) می رویم و هدیه خود را می گذاریم و حاجت خود را عرض می کنیم حضرت سلیمان (ع) هدیه را دوست دارد پس نر خرما را در منقار گرفت و ماده ،ملخ را به چنگال گرفت و هر دو پرواز کردند و به نزد حضرت سلیمان (ع) آمدند و آن حضرت بر روی تخت خود نشسته بود چون ایشان را دید دستها را گشود نر بر دست راست آن حضرت نشست و ماده بر دست چپ و حضرت از حال ایشان سؤال فرمودند ، قصه خود را نقل کردند ، حضرت سلیمان (ع) هدیه ایشان را قبول نمود و لشگر خود را از جانب تخم ایشان گردانید و دست بر سر ایشان مالید و دعا کرد برای ایشان به برکت ،پس به این سبب آن کاکل بر سر ایشان به هم رسید .
در حدیث دیگر از امام رضا علیه السلام منقول است که در هر بال هدهد به زبان سریانی نوشته که آل محمد خیر البریه یعنی آل محمد بهترین خلایق اند
در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که مخورید هدهد را و دست اطفال ندهید که بازی کنند که تسبیح خداوند می گوید تسبیحش این است مه لعن الله مبغضی آل محمد علیهم السلام یعنی خداوند لعنت کند دشمنان آل محمد را.
اگر گوشتش نزار است آبگوشتش بسیار است
حیوانات هر یک به نوبت سلمان نبی علیه السلام را دعوت می کردند و هر کدام فرا خور حال ، خوان طعامی می گستردند هدهد هم برای اینکه از آنها عقب نماند روزی حضرت سلیمان علیه السلام را دعوت کرد .
روز موعود حضرت سلیمان علیه السلام با هزاران نفر از خدم وحشم خود به مهمانی هدهد رفت محل مهمانی صحرای وسیعی در ساحل دریا تعیین شده بود همین که مهمانان در محل پذیرایی حضور یافتند و موقع چاشت فرا رسید هد هد ران ملخی را به منقار گرفت و در منظر مهمان گرامی خویش به دریا انداخت و به مهمانان گفت ببخشید بفرمایید تناول کنید اگر گوشتش کم است آبگوشتش فراوان است
احادیث
ü در حدیث دیگر منقول است که در خدمت اما رضا علیه السلام تعریف از حسن طاووس می کردند حضرت فرمودند که هیچ حیوانی حسنش زیاده از خروس سفید نیست و خروس خوش آواز تر از آن است و برکتش بیشتر است و تو را گاه می کند در وقت نماز ها و طاووس نفرین و ویل و عذاب بر خود می کند به آن گناهی که کرده است و به سبب آن مسخ شده است
ü در حدیث دیگر منقول است که طاووس یمانی به خدمت حضرت صادق علیه السلام آمد حضرت از او پرسیدند که تویی طاووس ؟ گفت بلی حضرت فرمودند که طاووس مرغ شومی است که به ساحت هیچ گروهی داخل نمی شود مگر آنکه آواره کند ایشان را
ü هرکسی طاووس خواهد جور هندوستان کشد
ضرب المثل
ü بلبل زبانی کردن {خوب و تندتند حرف زدن – بر سر نطق و بیان آمدن }
ü بلبلیش بلبل است یا جوجه است پردر نیاورده یا پیراست و پرش ریخته{اظهار نظری خلاف و نا درست از هر بابت }
ü مثل بلبل {خوش سخن و فصیح – خوش آواز }
ü بلبلان خاموش خر در عرعر است
ü بلبل به باغ و جغد به ویرانه تاخته هر کس بقدر همت خود لانه ساخته
ü جیک جیک مستونت بود یاد زمستونت نبود ؟
داستان
در باغی بلبلی بر شاخ در ختی آشیانه داشت اتفاقا موری ضعیف در زیر آن درخت وطن ساخته و از بهر چند روزه مقام و مسکنی ساخته بلبل شب و روز گرد گلستان در پرواز در آمده و بربط نغمات دلفریب در ساز آورده ، مور به جمع نفقات لیل و نهار مشغول گشته و هزار دستان در چمن باغ به آواز خوش غره شده ، بلبل به گل رمزی می گفت و باد صبا در میان غمزی می کرد چون این مور ضعیف نیاز گل و ناز بلبل مشاهده می کرد ، به زبان حال می گفت از این قیل و قال چه گشاید کار در وقت دیگر آید
چون فصل بهار رفت و موسم خزان در آمد خار جای گل را بگرفت و زاغ در مقام بلبل نزول کرد .
باد خزان در وزیدن آمد و برگ از درختان ریزیدن گرفت رخساره برگ زرد شد و نفس هوا سرد گشت از کله ابر در میریخت و از غربیل هوا کافور می بیخت ناگاله بلبل در باغ آمد نه رنگ گل دید و نه بوی سنبل شنید زبانش با هزار دستان لال بماند نه گل که جمال او بیند و نه سبزه که در کمال او نگرد از بی برگی طاقت او طاق شد و از بی نوایی از نوا باز ماند فرومالنده به یعتدش امد که آخر روزی موری در زیر این درخت خانه داشت و دانه جمع می کرد امروز حاجت به در اوبرم و به سبب قرب دار و حق جوار چیزی طلبم بلبل گرسته روزه ، پیش مور به دریوزه رفت ای عزیز ، سخاوت نشان اختیاری است وسر مایه کامکاری ، من عمر عزیر به غفلت می گذاشتم تو زیرکی می کردی و ذخیره می اندوختی چه شود اگر امروز نصیبی از آن کرامت کنی ؟مور گفت تو شب و روز در قال بودی و من در حال تو لحظه ای به طراوت گل مشغول بودی و دمی به نظاره بهار مغرور ،نمی دانستی که هر بهاری را خزانی و هر راهی را پا باشد یانی