شانس خود را امتحان کنید! ...
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعھ زمین بایست. من سھ گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرھا را بگیری من دخترم را بھ
تو خواھم داد.
مرد قبول کرد، در طویلھ اولی کھ بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی کھ در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم بھ زمین می کوبید و بھ طرف مرد جوان حملھ
برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.