اما جام تا نیمھ پر نشده بود کھ شاھین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی بھ ھیچ شکلی بھ او بی احترامی کند، چرا کھ اگر کسی از دور این
صحنھ را می دید، بعد بھ سربازانش می گفت کھ فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مھار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد بھ پر کردن آن.
یک چشمش را بھ آب دوختھ بود و دیگری را بھ شاھین.ھمین کھ جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاھین دوباره بال زد و بھ طرف او حملھ آورد.
چنگیزخان با یک ضربھ ی دقیق سینھ ی شاھین را شکافت.
جریان آب خشک شده بود.
چنگیزخان کھ مصمم بود بھ ھر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمھ را پیدا کند.
اما در کمال تعجب متوجھ شد کھ آن بالا برکھ ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارھای منطقھ مرده است.
اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.
خان شاھین مرده اش را در آغوش گرفت و بھ اردوگاه برگشت.
دستور داد مجسمھ ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال ھایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند کھ دوست ندارید، ھنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
ھر عمل از روی خشم، محکوم بھ شکست است.