سلام این روزها روزهای عجیبی است
یه زمانی دخترخانم های محجبه از بی بند وباری
و سرزنشهای اطرافیان بابت حجابشان ناله وفغان میکردند
و بی رحمانه میشنیدیم . خم به ابرو نمی اوردیم
البته در نگاه تن فروشان حجاب مایه سر شکستگی شد
با توجه به تجربه کسب فیض ا ز محضر بزرگان حوزه ،،
خیلی دوست داشتم دانشگاه ودانشجو بودن را تجربه کنم
به همین علت در رشته حقوق وارد دانشگاه شدم چند ترمی خوندم
که از دست بعضی ها یک ترم به خودم مرخصی اجباری دادم
حالا که دوباره درس وبحث وبعضی از استاتید دانشگاه و دانشجویان
را میبینم وسر کلاسشان می نشینم از خودم متنفر شدم
که از استاد سوال می پرسی با الفاظی که لایق خودش است جوابت را میده
و دخترکان وبعضی مرد نما ها برای کسب نمره استاد را با قهقهه تشویق میکنند
و متاسفانه استاد فقط به طرف بعضی دخترکان غش می کند وقتی نوبت به من مسکین که میرسد.....
حالا می فهمم که چرا خداوند تزکیه نفس را بر آموزش مقدم داشته
وبرعکس که نام فرهنگ ما آموزش و پرورش است
فرصت فقط برای آموزش دارند پس کی نوبت به پرورش می رسد؟؟؟؟؟؟؟
نتیجه اینکه در بعضی مواقع ادم باید از دست خودش و نادانیهایش سربه کوه بگذارد
کاری که من بعد از اتمام این ترم میکنم