در باغی بلبلی بر شاخ در ختی آشیانه داشت اتفاقا موری ضعیف در زیر آن درخت وطن ساخته و از بهر چند روزه مقام و مسکنی ساخته بلبل شب و روز گرد گلستان در پرواز در آمده و بربط نغمات دلفریب در ساز آورده ، مور به جمع نفقات لیل و نهار مشغول گشته و هزار دستان در چمن باغ به آواز خوش غره شده ، بلبل به گل رمزی می گفت و باد صبا در میان غمزی می کرد چون این مور ضعیف نیاز گل و ناز بلبل مشاهده می کرد ، به زبان حال می گفت از این قیل و قال چه گشاید کار در وقت دیگر آید
چون فصل بهار رفت و موسم خزان در آمد خار جای گل را بگرفت و زاغ در مقام بلبل نزول کرد .
باد خزان در وزیدن آمد و برگ از درختان ریزیدن گرفت رخساره برگ زرد شد و نفس هوا سرد گشت از کله ابر در میریخت و از غربیل هوا کافور می بیخت ناگاله بلبل در باغ آمد نه رنگ گل دید و نه بوی سنبل شنید زبانش با هزار دستان لال بماند نه گل که جمال او بیند و نه سبزه که در کمال او نگرد از بی برگی طاقت او طاق شد و از بی نوایی از نوا باز ماند فرومالنده به یعتدش امد که آخر روزی موری در زیر این درخت خانه داشت و دانه جمع می کرد امروز حاجت به در اوبرم و به سبب قرب دار و حق جوار چیزی طلبم
بلبل گرسته روزه ، پیش مور به دریوزه رفت ای عزیز ، سخاوت نشان اختیاری است وسر مایه کامکاری ، من عمر عزیر به غفلت می گذاشتم تو زیرکی می کردی و ذخیره می اندوختی چه شود اگر امروز نصیبی از آن کرامت کنی ؟مور گفت تو شب و روز در قال بودی و من در حال تو لحظه ای به طراوت گل مشغول بودی و دمی به نظاره بهار مغرور ،نمی دانستی که هر بهاری را خزانی و هر راهی را پا باشد یانی